سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیای اطلاعات علمی
هرکه عاشق شود و [عشق خود را] پنهان دارد و پاکدامنی ورزد، خداوند، او را بیامرزد و به بهشت درآورد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

شنبه 87 بهمن 26  10:23 صبح

میر محمد باقر معروف به میر داماد"از فیلسوفان و دانشمندان معروف عصر صفویه بود که مورد توجه خاص شاه عباس صفوی قرار داشت.مادرش دختر محقق کرکی و به همین سبب پدرش میر شمس الدین ملقب به داماد بود و میر محمد باقر را به نسبت پدر میر داماد می گفتند.میر داماد در استر آباد متولد شد"در مشهد به تحصیل پرداخت و بیشتر عمر خود را در اصفهان گذراند.او از شاگردان شیخ حسین عاملی و شیخ عبد العالی و دیگر بزرگان زمانش است.میر داماد در فقه و حکمت"تالیفات متعدد دارد و از آن جمله است:الصرات المستقیم"قبسات"نمذج العلوم"التقدیسات"و...

میر داماد شاعر نیز بوده و در شعر{اشراق}تخلص می کرده است.یک مثنوی به نام{مشرق الا نوار}سروده است.

میر داماد و شیخ بهایی دو عنصر علمی و فکری حوزه اصفهان"بسیار مورد احترام و علاقه ی شاه عباس کبیربودند وبه واسطه ی

همین علاقه و ارتباط توانسته بودند"در جهت رونق تفکر فلسفی و دینی بکوشند.میر داماد"تحصیلات ابتدایی خود رااز مشهد آغاز نمود.ولی بخشی از عمر خویش را در اصفهان گذرانده است.از زمانی که میرداماد"وارد حوزه ی اصفهان شد و به تربیت شاگردان بزرگی چون ملا صدرای شیرازی پرداخت"شهرت خاصی پیدا کرد.وی"علاوه بر فقه و اصول و تفسیر و حتی شعر و ادب آثار فراوانی در فلسفه بجای گذارد که مهمترین آن{قبسات}است.

چند آثار میر داماد عبارتند از:{قبسات}-{صراط المستقیم}-{الحبل المتین}-{مقدمه تقیم الایمان}وبیش از18اثر دیگرکه البته به زبان عربی نوشته شده اند.


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

سه شنبه 87 بهمن 22  6:14 عصر

ندگی نامه آندره ژید

. لیست آثار

. گالری تصاویر

«آندره ژید»Andre Gide نویسنده ی شهیر فرانسوی در 22 نوامبر سال 1869 در پاریس به دنیا آمد و در 19 فوریه سال 1951 در همان جا درگذشت. پدر آندره از مردم «نرماندی» و مادرش از اهل جنوب فرانسه بود. پدر و مادر «ژید» از لحاظ اخلاق و سجایا و روحیات باهم اختلاف داشتند و چون پدر «ژید»
به واسطه ی گرفتاری نمی توانست به تربیت فرزند خود بپردازد، لذا پرورش وی
به عهده ی مادرش که زنی سخت گیر بود قرار گرفت. خانواده ی ژید که پیرو مذهب «پروتستان» بودند تعصب شدیدی در امور مذهبی داشتند و می خواستند که «آندره» هم تمام اعمال دینی را به جا آورده، تسلیم ایمان مذهبی گردد. ولی برخلاف تمایل خانواده، ژید از کوچکی طبع سرکشی داشت و تعلیمات مذهبی را نمی پذیرفت.

در سال 1880 یعنی در یازده سالگی آندره ی کوچک پدر خود را از دست داد و نفوذ و قدرت مادرش نسبت به وی فزونی گرفت
و مادر سخت گیر او را در فشار گذاشت که هم امور مذهبی را انجام دهد و هم
در مدرسه به تحصیل بپردازد، ولی ژید از هر دو موضوع امتناع داشت و ناچار لجاجت و سخت گیری مادرش از اندازه گذشت تا جایی که وی به گریه و زاری های آندره اهمیت نمی داد.

در نتیجه ی شدت فشار، آندره دچار حمله ی عصبی گردید و به رختخواب افتاد و مادرش ناگزیر شد او را برای
معالجه به آسایشگاه «سناتوریوم» ببرد؛ گرچه بر اثر مداوا و آزادی عمل حال ژید بهبود یافت ولی آثار این دوران فشار و اسارت و بیماری در نوشته های وی به ظهور رسید. ژید به تحصیل بی علاقه بود و از محیط مدرسه نفرت داشت و همان اندازه که مادر و سایر افراد خانواده اش به تحصیلات آندره و تعلیمات مذهبی وی علاقه مند بودند چند برابر آن وی نسبت به هر دو موضوع بی علاقه بود تا بالاخره مادر ژید یک نفر معلم سرخانه برای تعلیم وی گماشت و بهترین و ضروری ترین کتاب تحصیلی او را انجیل قرار داد.

با این حال آندره ژید از معلم خودش موسیقی آموخت و در این هنر پیشرفت بسیار کرد. او همچنین با
وجود مواظبت خانواده اش چند کتاب دیگر به دست آورده در ساعات فراغت مطالعه
می کرد و از این راه با نویسندگی و ادبیات آشنا شد و از همین روزنه ی کوچک
دنیای بزرگ ذوق و هنر را تماشا کرد و برای تمام عمر فریفته ی آن شد و در
تحت قانون فطری که هر موجود ذی روح در برابر فشار و محرومیت عکس العمل
شدید نشان می دهد، آندره ژید هم مظهر عجیب این واکنش طبیعی قرار گرفت، به طوری که در تمام عمر آزادی و
بی بند و باری را جانشین فشار و حرمان دوران کودکی قرار داد . وی در 16
سالگی، بی اختیار عاشق دخترعموی خود «مادلین Madeleine Rondeaux»
(1938–1867) گردید. نویسنده ی جوان از این احساسات و عوالم عشق و شیفتگی
در آثار خویش صحبت و به نام «امانوئل» از دختر عموی خویش «مادلین» یادآوری
می کند. در این موقع وی اولین کتاب خود را به نام «خاطرات و اشعار آندره والتر» منتشر کرد. این کتاب که نخستین اثر نویسنده است تقریباً نیتجه ی یک
سلسله ناکامی های دوره ی جوانی است که در تعقیب و امتداد جریان حیات پر از
یأس و حرمان کودکی کشانده شده است. این کتاب تحت تأثیر التهابات شدید روحی
دوره ی جوانی و در محیط آرام سرزمین «آنسیAnnecy» نوشته شده است.

در سال 1889 کتاب «مسافرت اورین» را نوشت که حاوی شدیدترین و لطیف ترین احساسات و خاطرات ایام جوانی است.

آندره ژید در سال 1893 خود را از قیود خشک تقدس رها ساخته به «تونس» و آفریقا رفت و
در مدت دو سالی که در آنجا بود جز مدت یک بیماری که سل گرفت و مجبور شد در
«بیسکرا» بماند، به خوش گذرانی مشغول بود . ژید در کشمکش هوی و هوس و زندگی آرام مدتی اسیر و با طبیعت خود در مجادله بود تا آن که سرانجام به پاریس
بازگشت و به سال 1897 کتاب «مائده ها ی زمینیThe Fruits of the Earth» را
در مراجعت از سفر آفریقا به رشته ی تحریر درآورد.

در این موقع « ژید» دوباره از زندگی در پاریس دلگیر شد و به مسافرت پرداخت و این بار رخت به سوی «الجزیره»
کشید و پس از آنکه خبر فوت مادرش به وی رسید بار دیگر به فرانسه برگشت و
با تجدید عوالم عشق و شیفتگی دوران جوانی با دختر عموی خود مادلین ازدواج
کرد.

وی
کتاب «رذل» را پس از مسافرت و گردش در «الجزایر» به قلم آورد، و آن داستان
کسی است که برای ابراز شخصیت خود از سنن و مقررات رهایی پیدا کرده و برای
اجرای افکار و آرزوهای خود تلاش و کوشش می کند. ژید که از زندگی آرام و انزوا بیزار بود و می خواست حیات خود را در دیدن آثار و مناظر جدید
و سیاحت و مطالعه بگذارند در زمانی که پنجاه و چهار سال از عمرش می گذشت
یعنی به سال 1923 به مسافرت پرداخت و سفری به «کنگو» کرد و پس از یک سال
اقامت در آنجا به پاریس بازگشت. در سال 1936 سفری به کشور «شوروی» کرد و
پس از گشت و گذار و مطالعه در آن محیط به فرانسه مراجعت نمود.

آندره ژید پس از فراغت از تحصیلات مقدماتی به مطالعه ی آثار نویسندگان و شعراء
پرداخته بود. و کتب زیادی را بررسی کرده بود و با نویسندگان بزرگی مانند«مترلینگ»، «رنیه»، «مالارمه» و « پیرلوئیس» آشنایی داشت.

ژید از بیست سالگی شروع به نویسندگی کرد و اگر چه آثار اولیه اش چندان مورد
توجه قرار نگرفت ولی در عین حال مخالفین و موافقینی پیدا کرد و وقتی که
اندک شهرتی بهم رسانید و انجمن ادبی لندن در شعبه ی ادبیات، کرسی «آناتول
فرانس» را به «آندره ژید» واگذار کرد این کار توجه زاید الوصف خوانندگان و علاقه مندان به آثار ادبی را به سوی ژید و آثار وی معطوف ساخت. آندره ژید علاوه بر نشر آثار ادبی از داستان و بیوگرافی و نمایشنامه به همراهی دوستان و آشنایان خود به تأسیس مجله ی «جدید فرانسه» همت گماشت
که مدت سی و سه سال از 1908 تا 1941 دوام داشت و این مجله ی ادبی خدمت
بسیار بزرگی به ادبیات جهان و خاصه ادبیات فرانسه نموده است که نسل کنونی
آشنایی و ارتباط خود را با آثار و شاهکارهای هنرمندان و نویسندگان معاصر
اروپایی و امریکایی مرهون آن می باشد.

«آندره ژید»
در سال 1947 به دریافت جایزه ی ادبی نوبل موفق گردید. او به جهت همکاری با
آلمان ها در میان هم میهنان خود و در دنیای دموکراسی بد نام گردیده و مورد
غضب و کینه قرار گرفته است. از آثار دیگر او می توان «اگر دانه نمیرد»،
«در تنگ»، «اودیپ »، « داستایوسکی»، «آهنگ روستائی»، «زیر زمین های
واتیکان»، «مسافرت به کنگو»، «کوریدون»، «سکه سازان قلب»، «تزه»، «مکتب
زنان»، «ایزابل»، «ربرت ژنویو»، «اخلاق»، «مذاکرات خیالی»، «تربیت زنان»،
«دفتر سپید و سیاه»، «باطلاق ها»، «بهانه ها»، «بهانه های تازه»، «اکنون
با تو»، «پرومته تزه»، «بازگشت از شوروی»، «بازگشت کودک ولگرد»، «مائده
های زمینی»، «خاطراتی از اسکارواید»، «دفترهای یاداشت آندره والتر»،«مائده های تازه» و «مسافرت اورین» را نام برد.


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

سه شنبه 87 بهمن 22  6:6 عصر

درباره ی آنتوان چخوف

  

چخوف نویسنده ای است که با تاثیر پذیری از ناتورالیسم سعی بر نشان دادن واقعیت
دارد. بدون آنکه مانند نویسندگانی چون ایبسن درام را وسیله ای برای بیان
افکارشخصی خودش کند و یا مثل استریندبرگ سعی در بیان واقعیاتی کند که ورای
تجربه ی شخصی اش است.

چخوف نویسنده ای بود که می خواست بی طرفانه سخن بگوید و زندگی را آنطوری ترسیم
کند که هست. این تاثیر پذیری از ناتورالیسم اروپایی و رسیدن به نقطه نظر
جدید درام، تحت تاثیر چهار عامل اصلی صورت می گیرد.

1- تاتر
ماینینگن (کارگردان آلمانی، تولد 1772) است. ماینینگن که به عنوان اولین
کارگردان به معنای امروزی کلمه مسئولیت اجرای پروژه را به عهده می گیرد،
صحنه های پر پرسوناژ را ابداع کرده و نورپردازی خاص صحنه را متداول می کند
و لباس و صحنه آرایی را به مفهوم جدید کلمه در تئاتر باب می کند و همچنین
اهمیت بسیاری به جزئیات زمانی و مکانی نمایشنامه می دهد.

ماینینگن،
میزانسن را بنا بر آنچه که دیالوگ ایجاب می کند، تغییر می دهد و بازیگر
دیگر روی یک نقطه و با یک حالت تکراری و یکنواخت بازی نمی کند و نور خاص
صحنه بر تمام حالت های مورد نیاز او تاکید می کند. همه ی اینها عواملی
هستند که چخوف تحت تاثیرشان قرار می گیرد و اجراهایی آزادانه و با تحرک صحنه ای کاملا متفاوت را بنیاد می کند.

2- از طرف دیگر چخوف تحت تاثیر نویسنده و کارگردانی به نام هایت من قرار می گیرد که کارش را با ناتورالیسم شروع کرده است.

مهمترین عامل تاثیر گذاری که هایت من انجام می دهد و چخوف تحت تاثیر آن قرار می گیرد، نشان دادن قیام یک ملت، در نمایشنامه هایش
است. که این حرکت او تا سالهای 1920 در آلمان و اروپا تاثیر گذار باقی می
ماند.

3- ایبسن نیز یکی از کسانی است که بر چخوف،
از لحاظ طرح کردن یک مسئله از زبان چند شخصیت تاثیر می گذارد. ایبسن در
آثار خود به قضاوت شخصیت ها می پردازد و درک شخصی خود را از زبان شخصیت ها
مطرح می کند و فراتر از ناتورالیسم می رود و نشانه های زیادی از رئالیسم
در آثارش معلوم می شود.

4- اما نمایشنامه های سمبلیک موریس مترلینگ نیز تاثیر زیادی روی آثار چخوف می گذارد. مترلینگ در آثارش احساسات رقیق و پر رمز و راز را نشان می دهد و
معمولا تم مرگ یک تم مسلط است. مترلینگ بیشتر به رابطه ی متافیزیک می
پردازد و رابطه ی روح با روح را مطرح می کند و سعی دارد که آنچه را که در
کلمات و تصاویر وجود دارند را به تماشاچی القا کند و این کاری است که چخوف در آثار خودش دقیقا انجام می دهد.

ما در آثار چخوف از طریق آنچه که در نهفت دیالوگ ها است تفهمیم می شویم. نه آنچه که در
ظاهر آنها است. که این امر معمولا از طریق دیالوگ های شاعرانه انجام می
گیرد. اگر ما این شاعرانگی را در تک تک دیالوگ ها نمی بینیم، ولی در کل
اثر شاعرانگی دیده می شود.

از زمانی که چخوف می نویسد، ما می بینیم که به تدریج نظمی که از نظر زمانی و مکانی در
نمایشنامه های کلاسیک موجود بود کنار می رود و حالا شخصیت ها می توانند
زمانی در یک فضای خاص و بلافاصله در فضایی کاملا متفاوت به سر برند. یعنی
محدودیت زمانی به کلی از بین می رود و نویسنده سعی می کند شخصیت ها را با
دیالوگ های نه چندان منظم (از نظر فکری) در ارتباط با هم قرار دهد و با به
کار گیری ذهنیات خود، واقعیات را به نحوی مطرح می کند که ذهنیت و تخیل
بیننده را به کار بگیرد. در همین زمان است که چخوف اعلام می کند که شخصیت های تخیلی باید کاملا مستقل از قضاوت شخصی نویسنده
و عقاید فردی نویسنده وجود داشته باشند و کار نویسنده باید مثل کار یک
شیمیدان باشد و به همان اندازه بی طرف.

چخوف می گوید، نویسنده نباید قاضی شخصیت های نمایشی اش باشد، بلکه فقط باید آنها را همانطور که هستند تصویر کند. به همین دلیل است که چخوف خودش را یک نویسنده ی علمی می داند و همیشه در حضور نداشتن خودش در کارها اصرار دارد و فقط معتقد به حقیقت صادقان و مطلق است.

اما اگر درست دقت شود، می بینیم که به هرحال چخوف هم به عنوان یک نویسنده، به نحوی با واقعیات محدود کننده ی شخصیت ها درگیر
می شود و در پرداخت موقعیت دچار رنج و اندوه می شود و ما به نحوی حضور چخوف را می توانیم حس کنیم.

می
بنیم که چطور ازدرد و رنج شخصیت هایش دچار اندوه شده و فریاد پوچی انسان
ها را در آثارش بر می دارد. او خودش را از هرنوع گرایش به ایدئولوژی هایی
مختلف مبرا می داند و می گوید من نه یک لیبرال هستم و نه یک محافظه کار و
نه یک کشیش و نه یک آدم بی تفاوت نسبت به جهان اطرافم. دوست دارم یک
هنرمند آزاد باشم که البته به عنوان یک هنرمند مباحث سیاسی، اجتماعی و
فلسفی را در کارهایش مطرح می کند و سعی می کند تا جایی که ممکن است قضاوت
نکند و بی طرفانه این مسائل را مطرح نماید.

شخصیت های چخوف معمولا آنچه را که در وجودشان ممکن است به درد اجتماع بخورد، نابود می
کنند و این آنجا آشکار می شود که ظاهرا هر وجه اشتراکی را که در طبیعتشان
با سایرین وجود دارد را از بین می برند.

شخصیت های او گرایش به نوعی تنهایی و جدا افتادگی عمدی دارند. زیرا چخوف معتقد است که زندگی از دید اوست که معنا پیدا می کند نه آنچنان که سایرین تعریف کرده اند.

این امر برمی گردد به فلسفه ی امپرسیونیستی و آن برداشت حسی هنرمند امپرسیونیست از گذر لحظه ای خاص که در یک آن با او مواجه می شود.

از رگه های امپرسیونیستی آثار چخوف یکی همین خصوصیت است که هر فردی میل دارد هر وجه اشتراکی بین خودش و
دیگران را از بین ببرد و به نوعی گریز و تنهایی خود خواسته پناه ببرد.

از رگه های امپرسیونیستی دیگری که در نوع شخصیت پردازی چخوف مشاهده می شود آن است که آدمها همه، زندگی کولی وار دارند و یا با کولی
واره گی به نحوی همدم هستند. هیچکس جای تثبیت شده ای ندارد همه حتی اگر از
نظر فیزیکی در یک جای ثابتی قرار داشته باشند اما ذهنشان در جای دیگری
است. این شخصیت ها با نوعی از احساسات مفت و مجانی خوشبختی تحقیر می شوند.
در واقع آنها خوشبختی را در چیزهایی می بینند که حتی از سطح خوشبختی یک
آدم معمولی نیز کمتر است.

شخصیت های چخوف معمولا از واقعیت گریزانند. بنابر این یک نوع هجرت درونی دارند که آنها را از واقعیت بی واسطه و فعالیت عملی دور می سازد.

به طور کلی می توان گفت آنها به نوعی خرد ستیزی دست می زنند که از مشخصه های آثار چخوف است.

از دیگر مشخصه های شخصیت ها چخوف یک نوع جایگزینی حرکت درونی بجای حرکت بیرونی است که ما در روابط آدمها به
وضوح مشاهده می کنیم. به این معنا که آنها از درون به نوعی حرکت دست می
زنند که در ظاهرشان نه تنها مشاهده نمی شود بلکه قابل حدس زدن هم نیست. به
طور مثال می توان به حرکت تربلف در مرغ دریایی به سوی خودکشی اشاره کرد.

اما از نوع شخصیت پردازی امپرسیونیستی چخوف که بگذریم باز در مواردی دیگر به این سبک برمی خوریم. مثلا در هنر
امپرسیونیستی، فلسفه و تفسیر زندگی اهمیت دارد، نه طرح زندگی و این دقیقا
همان کاری است که چخوف می کند.

مهم نیست که چهار چوب داستانی با ابتدا و انتها باشد. مهم این است که آدم ها با فلسفه ها و شخصیت های خودشان حضور پیدا می کنند.

به
طور کلی گریز از قصه یک خصوصیت امپرسیونیستی است و هیچگونه قصه پردازی
قابل قبول نیست. آنچه مهم است تفسیر زندگی است. فلسفه ی زندگی و اینکه
هرکس چطور آنرا می بیند.

اینکه زندگی دارای طرح و شکل است، اصلا مهم نیست، مهم آن است که هر کس چطور آنرا می بیند و چطور با آن کنار بیاید.

اما درباره ی ساختمان دراماتیک آثار چخوف بحث بسیار است و بعضی ها به این اعتقاد دارند که آثار چخوف اصلا فاقد ساختمانی دراماتیک است.

یکی از عواملی که بعضی معتقدند باعث تنزل طرح دراماتیک آثار چخوف شده است، همین گریز از قصه در ساختمان اثر است. که در بالا از آن یاد
کردیم. نبودن یک قصه و یک چهار چوب داستانی و عدم پیوند لازم بین حوادث
خارجی کارهای او را فاقد مرکزیت کرده است.

همه چیز برای یک زندگی
بدون کانون و به صورت امری اپیزودیک و جانبی طرح ریزی شده است. بنابراین
به هیچ وجه در نمایشنامه های او دیده نمی شود که روی یک رابطه تاکید شده و
آن رابطه در کل نمایشنامه تعمیم پیدا کند. ما معمولا (به غیر از نمایشنامه
های کوتاه و تک پرده ای او) شاهد حوادث و رخدادهای متعددی هستیم که غالبا
پیوندی با یکدیگر دارند و به نظر می آید که هریک از این رخدادها را می شود
به صورت اپیزودیک مطرح کرد.

بنابراین همانطور که گفتیم هیچ مرکزیتی
وجود ندارد که بشود گفت همه چیز حول و حوش آن می چرخد و به همین دلیل است
که ما با وضعیتی مواجه می شویم که درآن تلاش شخصیت ها همه بی ثمر می ماند.

هیچکس
به یک نتیجه ی مثبت دست پیدا نمی کند هر شخصیتی در همان حوزه ی مطرح شده ی
خودش طرح می شود و همانجا در نهایت سعی و تلاش های بی ثمر، افول می کند و
درنتیجه نمایشنامه در پایان بدون هیجان و با حسی از بخورد با وقایع پاره
پاره و بی ربط تمام می شود.

دارم چخوف به طور کلی یک درام معمولا شاعرانه است. شکلی است که ضربه های تئاتری و صحنه های غافلگیر کننده بسیار کم دارد.

در
آثار او از کشمکش دراماتیک خبری نیست و وقایع مهم خارج از صحنه اتفاق می
افتد. زندگی بدون حادثه جریان دارد و معمولا این طور به نظر می رسد که
گفتگو ها نامحدود و آزادند. به طوری که گویا زمان محدودیتی ندارد و قرار
نیست نمایش به فرجام برسد.

راجع به مسائل پیش پا افتاده بحث های
طولانی و بی سرو ته می شود، تجارب توضیح داده می شود و ظاهرا پایانی برای
موضوعاتی که در صحنه کشف می شود وجود ندارد اما به طور کلی می توان گفت چخوف کسی است که نظاره می کند، حدس می زند و ترکیب می کند، نه برای آنکه
نارسائی خاصی را درمان کند، بلکه آنها را همانطورکه هستند نشان دهد.


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

سه شنبه 87 بهمن 22  4:58 عصر

زندگی نامه پرل باک

pearl- S.Buck

خانم «پرل سید نستریکر باک» نویسنده و بیوگرافی نویس بزرگ آمریکایی در 26 ژوئن  1892 در یکی از شهرهای غربی ایالت ویرجینیا متولد گردید.

پدر و مادر وی از مبلغین مذهبی و از کاتولیک های متعصب بودند که برای تبلیغ دین مسیح به کشورهای دور افتاده سفر می کردند. پرل هنوز یک ساله نشده بود که به اتفاق پدر و مادرش به کشور باستانی چین مسافرت نمود و پرل کوچک زبان چینی را پیش از زبان انگلیسی فرا گرفت. وی ضمن آشنایی با این زبان به ادبیات غنی و درخشان کشور آسمانی چین دست یافت و به وسیله دایه اش از دانش عوام و فرهنگ توده ها، توشه ای فراوان برگرفت. مادر پرل نیز زنی فوق العاده بود، او با ادبیات کلاسیک اروپا آشنا بود، گاهی نقاشی می کرد و قدرت فراوانی در استنباط و احساس آثار هنری داشت ؛ در حقیقت اولین و بزرگترین آموزگار پرل، مادرش بود و هم او بود که روح زیبایی شناسی را در فرزند خود تقویت نمود و چند سال بعد نیز اولین مشوق فرزندش در نویسندگی شد.

پرل دو سال در مدرسه ی آمریکایی در پاریس تحصیل کرد و در هفده سالگی به آمریکا مراجعت نمود، با این که طرز تربیت و  نحوه تحصیل وی با سایر هم شاگردانش تفاوت داشت، ظرف سه سال دوره ی کالج «راندلف میکن» را به پایان رسانید. «باک» در سال 1912 به کشور چین یعنی وطن دوم خود مراجعت کرد و در آنجا در طی یک ماجرای عشقی پر شور با یکی از همکارانش ازدواج کرد، در همین دوران در دانشگاه «نانکینگ» نام نوشت و بعد به دعوت دانشگاه «چونگ یانگ» به تدریس ادبیات انگلیسی پرداخت و در این دوران چند مقاله برای یکی از مجلات معروف چین نوشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

در سال 1925 مجدداً به آمریکا مراجعت نمود و اولین اثر خود را تحت عنوان «باد شرق، باد غرب»(1) منتشر کرد. در سال 1927 به چین بازگشت لیکن این بار یک نویسنده بود؛ یک نویسنده ی آمریکایی، بااندیشه ی غنی که از مشرق زمین مایه می گرفت. در همین سال ها جنگ های معروف چین شروع شد و خارجی ها عموماً در این جریان صدمات شدید دیدند.

وی در سال 1930 اثر جالب و ارزنده خود را به نام «خاک خوب»(2) منتشر کرد که توجه هنر دوستان را به خود معطوف کرد و مورد تحسین منتقدین قرار گرفت و به دریافت جایزه ی «پولیتزر» نائل آمد. دو سال بعد شهرت نویسنده ی این کتاب سراسر جهان را فرا گرفت و پرل باک دنباله آن را با نام «پسران»(3) منتشر کرد.

کتاب«خانه ی قسمت شده»(4) که در سال 1935 نگارش یافت، سومین کتاب اوست. از دیگر آثار برجسته و ارزنده این نویسنده می توان کتاب های «همه مردان برادرند»(5)، «مادر»(6)، «میهن پرست»(7)، «نسل اژدها»(8) و «خدایان دیگر»(9) را نام برد که شاهکارهای دل انگیزی در ادبیات قرن ما هستند.

وی با انتشار «مادر»، به درجه افتخاریM.A. از دانشگاه نائل آمد و در سال 1935 آکادمی هنرو ادب آمریکا به وی مدال «هاولز» اعطا کرد و به عضویت افتخاری انجمن ملی ادبی و هنری انتخاب گردید. در 1938، به خاطر تجسم زنده از زندگی روستائیان چینی و قدرت وی در بیوگرافی نویسی، برنده جایزه نوبل گردید.

از آخرین کتاب های خانم باک «عشق من بازگرد»، «دنیاهای گوناگون من»(10) و «اندیشه»را می توان نام برد.

 


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

جمعه 87 بهمن 18  1:22 عصر

زندگینامه
سقراط

سقراط در 469 پیش از
میلاد در آتن زاده شد. پدرش سنگ تراش و مادرش ماما بود. روشن نیست که آیا از خود
حرفه‌ای داشته اما این واقعیت که در میانه عمر خود، به عنوان «سرباز پیاده مسلح» یا
سرباز پیاده سنگین سلاح که سلاح از خویش داشت در ارتش خدمت کرد، نشان می‌دهد که در
آن هنگام هدفی داشته، گرچه بعدا به تهیدستی افتاد وقتی با گزانتیپ ( شاید همسر
دومش )  ازدواج کرد باید پنجاه ساله می‌بود، که شهرت ستیزه‌جویی وی فاقد شاهد
موثق است.

درباره شخص سقراط بسیار
بیش از جریان زندگی تو می‌دانیم. تصاویر و توصیفاتی که از او شده نشان می‌دهد او
با بینی پهن و کوتاه، چشمان بر آمده در زیر ابروان پر پشت و دهانی بزرگ و گشاد
چهره سنگین و بسیار زشتی داشت. ریشی انبوه و ( در سالهای آخر زندگی به هر حال ) سر
بی مو داشت. بدن تنومندش دارای نیروی عظیم و قدرت تحمل فوق العاده بود. به هنگام
راه رفتن می‌خرامید، همواره پا‌برهنه می‌رفت، غالبا ساعت‌ها به حالت خلسه می‌ماند.
این ظاهر عجیب و غریب الهام بخش کاریکاتوریست‌ها بود و تعجب آور نیست که آریستوفان
کاریکاتور او را در ابرها کشید. از سوی دیگر گرچه فکر او خلاق نبود، اما به طور
استثنایی روشن، انتقادی و مشتاق بود. تحمل تظاهر را نداشت؛ در حالی که اشتیاق او
به اندازه ایمان وی قوی، برخودش نیز به اندازه اندیشه‌اش منطقی بود. در عصر بی‌دینی
او به نیکی اندیشه، همچون چیز مهمی، ایمان استوار یافت؛ و آن را با گاهی شناساند،
زیرا در طبیعت ساده وی غیر قابل تصور می‌نمود که بدون انجام کاری هر کسی بخواهد
ببیند چه چیزی درست است. این دیدگاه ساده بیش از سزاواری خود تحقیر بر انگیخته است،
در حالی که اگر همه ما صادق و خودار باشیم ، نباید در این زمینه خطای زیادی وجود
داشته باشد. اما او صرفا اندیشمند نبود، به راستی یک فرد مذهبی بود. گرچه ممکن نیست
دقیقا به چه معتقد بود، اما کاملا مشخص است. در واقع افلاطون ( یا مترجم افکار او ) غالبا بی‌آنکه چیزی را ثابت کند، از زبان او درباره « خدا »
و « خدایان » سخن می‌گوید، زیرا این شکل عمومی صحبت بود؛ علاوه بر آن افلاطون خود
نسبت به وحدانیت الهی احساس اطمینان می‌کرد. با این حال کاملا ممکن است که سقراط
با پذیرفتن عقاید راست دینی و به جا آوردن شعائر سنتی، خدایان گونه‌گون را نه در
وجود جداگانه و سیمای متفاوت از خدای یگانه و بزرگ، تکریم می‌کرد. اعتقادش به
ندایی فوق طبیعی وی را از ارتکاب به عمل خلاف که در این راستا بر او می‌نمود، بر
حذر داشت؛ زیرا تفاوتی ندارد که آن « علامت » یک وهم بود، یا ندایی وجدان، یا
تجربه‌ای نادر و مرموز، او بدان ایمان آورد و آشکارا به الوهیت ویژه آن نبالید.

با همه این اوصاف
بایستی سقراط به سادگی آمیزه‌ای از فضل فروشی، نکته سنجی و تعصب می‌بود. در حقیقت
قلب مهربان او، درک سریع، نزاکت بی‌نقص و بردباری و گشاده‌رویی او، که همگی نیرو
گرفته از احساس و نشاط خوی وی بــود، او را یک همراه و دوســت دلخواه ساخت؛ و نیز
عده زیادی از مردم که دوست نداشتند ریاها و باطن پلیدشان از  طریق اندیشیدن
برملا شود از او رنجیدند، تمامی کسانی که جویندگان راستین حقایق بودند او را تحسین
کرده، محترم می‌داشتند، در همین حال دوستان نزدیک وی، او را دوست می‌داشتند و از
وی هواداری می‌کردند.

تأکید بر انسانیت
سقراط اهمیت دارد، زیرا او از راههای مختلف اثرات وسیعی بر افکار مردم گذاشت. به
بعضی که دلربایی را به دلاوری ترجیح می‌دهند، یا آنان که در برابر آن چشمان ثابت احساس
اضطراب می‌کنند، تفوقی تحمل ناپذیر داشت، که صحت عمل وی را کاملا غیر انسانی می‌نماید.
دیگران که طبعا تمایل به تمجید قهرمان داشتند و از جذبه شخصیت و داستان او تأثیر
پذیرفتند، کوشیدند او را بر انگیزند تا اعتلای خود را از طریق مقایسه وی با «
انسانی » که خدا نیز بود، ممنوع کند. او به مفهوم مسیحی شهید نبود. یک پیام آور
بود، نه بیشتر.

ما فقط می‌توانیم حدس
بزنیم که فکر سقراط چگونه توسعه یافت. برای مدتی همراه فیلسوف آتنی به نام
آرکلائوس بود،‌ و تقریبا اطمینان حاصل است که از طریق آرکلائوس با نظریه
آناکساگوراس آشنا شد( همچنان که در فندو گفته شد گفته شده است ). او بایستی با
بسیاری از اندیشمندان روزگار خود ملاقات و گفتگو کرده باشد، زیرا تقریبا همگی از
آتن بازدید کرده بودند. و او هرگز فرصت مباحثه با یک اهل خبره را از دست نمی‌داد.
در این رویارویی‌ها او به خوبی عرض وجود می‌کرد که ( بنابر داستانی که در پولوژی نقل
شده ) یکی از دوستانش جرات کرد و از هاتف معبد دلفی پرسید آیا کسی فرزانه تر از
سقراط هست ، پاسخ رسید ، نه !

به هر حال ما این
داستان را می‌پذیریم، اندکی تردید وجود دارد که سقراط آن را باور داشت و ابتدا او
را ذاتاً آشفته ساخت، سرانجام پی‌برد که فرزانگی‌اش
در شناخت جهالت خود است
؛ و قصد هاتف معبد آن بوده که دیگران را نیز نسبت به
جهالت‌شان متقاعد کرده، و از طریق دانایی و نیکی به آنان کمک کند. از این به بعد
علاقه‌اش روی منطق و اخلاق متمرکز شد. با طرح سئوال‌های اصولی در پی ایفاء مأموریت
آسمانی خود همت گماشت، در این ضمن نه تنها تضادهای فکری  گمراه کننده و ادراک
خود را روشن کرد، که دو سهم مهم خود به نام استقراء و تعریف کلی را در منطق توسعه
داد. آنچه که او کرد این بود. بزودی اصطلاحی مانند جرأت در طول مباحثه پدید آمد،
او درباره آنچه در نظر داشت، شروع به پرسیدن کرد، و آنگاه، وقتی ثابت می‌شد که
پاسخ‌های به دست آمده رضایت بخش نیستند. اقدام به استنتاج و قیاس نمونه‌های متنوع
جرأت می‌کرد، و نشان می‌داد که گرچه در جزییات متغایرند اما صفت مشخصه‌ای دارند که
به وسیله آن وجودشان قابل شناخت است؛ و توضیح آن به کلام، همان تعریف است. چه بسا
همه این‌ها اینک بدیهی به نظر آید، ولی قبلا هرگز روشن نبود است، و این اثر بسیار
مهمی در منطق و علوم مأوراء طبیعی داشت. این امر منجر به آن شد که افلاطون و
ارسطو، مفتخر به اکتشاف مفاهیمی همچون، کیفیت و کمیت، جوهر، خواص، ذات و شکل، جنس
و نوع، و مسایل بی‌شمار دیگری باشند.

سهم مستقیم سقراط در پیشرفت فلسفه احتمالا به همین جا خاتمه
پذیرفت. او غالبا اصرار می‌ورزید که معلم نیست: که او صرفا یک روشنفکر ماهر است،
که مانند مامایی مادرش، قادر است که به دیگران کمک کند تا افکارشان متولد شود. این امر بایستی به استهزاء مشهور او نسبت داده شود که ملزم بود به طور مداوم دانش
و توفیق خرد را ناچیز شمارد. اما انکارهای او گرچه محتوای اغراق آمیزی داشت، و از
که کمی پای مردم را بکشد لذت می‌برد، اما در کمال صداقت بود؛ حقیقتاً اندیشمندان صدیق
نادری هستند که تحت تأثیر توانایی خودشان نباشند. معاشرانی که همواره او را احاطه
کرده بودند، دوستانی بودند که چندان حالت شـاگردی نداشته و به وی علاقه‌مند بودند
و از او الهام می‌گرفتند. کسان دیگری بودند که از تند و تیز کردن دانسته‌های خود
علیه او لذت می‌بردند، سایران بی آنکه که دقیقا بدانند چرا شیفته او بودند؛ و عده‌ای
از هواداران کمتر وابسته که از شنیدن ابطال مخالفت‌های او سرگرم می‌شدند نیز می‌آمدند.
در میان این گروه اخیر عده‌ای از اشراف‌زاده جوان بی‌مسئولیت نیز بودند، که همراهی
آنان با سقراط  سرانجام به بازداشت و اعدام او منجر شد. اما در میان آنان
جوان اشراف‌زاده‌ای بود که سقراط را بسیار دوست داشت

 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

جمعه 87 بهمن 18  12:28 عصر

ارشمیدوس



ارشمیدوس دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال ۲۱۲قبل از میلاد در شهرسراکوز یونان چشم به جهان گشود.در جوانی برای اموختن دانش به اسکندریه رفت.هنگامی که یونانیها به سیراکوز حمله بردند٫ارشمیدوس منجنیق های شگفت اوری برای دفاع از سرزمین خود اختراع کرد که بسیار سودمند افتاد.
ارشمیدوس هنگامی که در محاسبات خود غرق میشد خورد و خواب را به کلی فراموش میکرد زیرا روزی از روزها که در حمام بود با مشاهده انکه جسمی در اب غوطه ور است سبک میگردد موفق به کشف قانون مشهور اجسام شناور گردید؛ که هر جسم غوطه ور در مایعی به قدر مایع هم حجم خود سبک میگردد٫و لخت و عور از حمام خارج شد و در کو چه های سیراکورز میدوید و فریاد میزد:یافتم ٫یافتم.انچه وی یافته بو همان است که به قانون اول تعادل مایعات موسوم است.

یکی دیگر از گفته های ارشمیدوس این است: )نقطه اتکایی به من بدهید.من زمین را از جا بلند خواهم کرد.(و معلوم میشود که وی تا چه حد از اکتشاف خویش در مورد قوانین احرام به وجد امده بود.درباره او نوشته اند.هر زمینی که از شن پوشیده بود یا جایی که خاک نمناک وجود داشت برای او به منزله تخته سیاه به کار میرفت.هنگامی که مقابل اتش مینشست خاکستر ان را خارج میکرد و به ترسیم اشکال میرداخت.همبن که از حمام خارج میشد به رسم یونانیان بر تن خود روغن زیتون میمالید٫اما به جای اینکه ی از ان لباس بر تن کمند با ناخن خود بر وست بدن خویش اعداد و اشکال رسم میکرد.

در یک جنگ دریایی در شهر سیراکوز که ارشمیدوس در ان زیست میکرد طعمه وسوسه انگیزی برای ناوگان عظیم رومی بود.مارسلوس سردار رومس منتظر بود که با سرعت سیراکوز را فتح نماید.اتکای مارسلوس بر توخانه ای متشکال از ۸ کشتی بزرگ متصل به هم و بر روی انها عرشه ای به شکل چنگ ساخته بود.و بر روی انها توپهایی از نو ع مقدماتی قرار داده بود.بسا ممکن بود از مشاهده ابن دستگاه ی این ناوگان عظیم اهالی صلح جوی شهر تسلیم شوند.اما هیرون پادشاه سیراکوز تصمصیم به مقاومت گرفت.واحد جنگی مهمی تشکیل داد و به وسیله فلاخن اندازهای ارشمیدوس٫ سنگهایی عظیم با وزن ۲۵۰ کیلو را به سمت انهاپرتاب کرد و ان دستگاه عظیم هشت کشتی را نابود ساخت.
مارسلوس تصمیم گرفت از هرگونه حمله از جبهه دریا خودداری کند.او به مکار)شهری در یونان(حمله کرد و انجا را تصرف نمود.و از پشت سر به حدود شهر سیراکوز رسید. اهالی دیوانه شهر سیراکوز مشغول برگزاری جشن مهمی بودند و شراب فراوان نوشیده و مست و مخموربودند و قدرت جنگ یا دفاع نداشتند.و وقتی به هوش امدند که رومیان مشغول قتل و غارت بودند.سرباز رومی وارد اتاق ارشمیدوس شد و او مشغول
ترسیم اشکالی بود و چنان غرق در مطالعه بود که صدای نعره سرباز روسی را متوجه نشد و به قتل رسید.این ریاضی دان ۷۵ ساله در سال ۲۸۷ قبل از میلاد به جهان دیگر شتافت.

مشهور است زرگر متقلبی که بنا بود تاجی از طلا برا هرون بسازد٫مقداری نقره وارد ان کرده بود و پدشاه که تقلب صنعتگر را حدس زده بود٫ از ارشمیدوس خواست که درباره این مساله چاره ای بیندیشد.ارشمیدوس برا ی حل این موضوع قانون اجسام شناور را کشف کرد که با کمک این قانون عیار تاج را میتوانست تشخیص دهد.

 


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

چهارشنبه 87 دی 11  4:9 عصر
 

دانشمندی بنام توماس ادیسون

توماس آلوا ادیسون در روز یازدهم فوریه سال 1847 در شهر میلان در ایالت اوهایوى آمریکا به دنیا آمد. بحق مى توان گفت که ادیسون یکى از آن افرادى بود که از اقشار پائین اجتماع منشاء گرفت و بعدها به شهرت و ثروت فراوان رسید (توماس ادیسون در آمریکا تحت عنوان «از ظرف شویى به میلیونرى رسیدن» نامیده مى شود). توماس ادیسون بدون شک امروزه یکى از قهرمانان ملى آمریکا به شمار مى آید.

در مورد ادیسون نقل قول ها و داستان هاى بسیارى وجود دارد که نمى توان به دقت گفت کدامیک واقعیت دارند. به همین دلیل هنوز هم در صحت برخى از موارد شک و تردید وجود دارد. براى مثال هنوز هم مشخص نیست که آیا علت سنگینى گوش ادیسون سانحه اى در حین انجام آزمایش هایش با مواد شیمیائى بوده یا بر اثر یک بیمارى بروز کرده است. مسلم این است که ادیسون این نقص شنوایى خویش را با میل تمام و اغلب به سود خود به کار مى گرفت.

ادیسون در کل زندگى خود تنها چند ماهى به مدرسه رفت. اسناد موجود موید آن است که او در خانه و توسط والدینش آموزش دید. زمانى که ادیسون 7 ساله بود خانواده اش به میشیگان نقل مکان کرد. 4 سال بعد، توماس به عنوان پسر بچه فروشنده روزنامه و شیرینى، در قطار بین «پورت هورون» و «دیترویت» مشغول به کار شد. از قرار معلوم این شغل وقت چندانى از وى نمى گرفت و او مى توانست به اندازه کافى به کارهاى دیگر مشغول شود. او در سال 1862 هفته نامه خود به نام «هرالد هفتگى» را منتشر ساخت. علاوه براین، ادیسون یک دوره کارآموزى به عنوان تلگرافیست را گذراند و طى سال هاى 1863 تا 1868 در همین رشته به کار خود ادامه داد.

ادیسون نخستین اختراع خود را که یک دستگاه شمارش برگه هاى راى بود، در سال 1868 به ثبت رساند. اما این دستگاه، در کنگره آمریکا مورد استفاده قرار نگرفت چرا که این هراس وجود داشت که بتوان در کار آن تقلب کرد. یک سال بعد، او در نیویورک مدیر کمپانى «استاک اند گولد» شد، شرکتى را به اسم خود تاسیس کرد و از این زمان به سرعت در کارهایش ترقى کرد.

توماس ادیسون در سال 1871 با خانم «مرى استیل ول» (M .Stillwell) ازدواج کرد و در همین سال هم نخستین ماشین تحریر قابل استفاده را اختراع کرد. در این دوره او در یک آزمایشگاه در نیوجرسى کار مى کرد. در تاریخ هجدهم ژوئیه سال 1877 ادیسون فونوگراف یا دستگاه ثبت صدا را اختراع کرد و نخستین انسانى بود که صداى ثبت شده خود را شنید.

در سال 1879 لامپ اختراعى او که از یک رشته ذغالین ساخته شده بود بیش از 40 ساعت درخشید. علاوه بر این ادیسون کار دستگاه تلفن را به وسیله یک میکروفون حاوى ذرات ذغال بهبود بخشید. در سال 1880 در «منلوپارک»، نخستین کارخانه لامپ سازى، شروع به کار کرده و در کنار این کار به اختراعات دیگر خود از جمله، فیوز الکتریکى، دستگاه هاى اندازه گیرى، تکامل دیناموهاى ماشین هاى بخار پرداخت. در سال،1883 اثر ادیسون که بعدها به اختراع رشته هاى درخشان و لامپ هاى الکتریکى منجر شد، رسماً به نام او ثبت شد.تا سال 1890 ادیسون کار فونوگراف را بهبود بخشید و شرکت ادیسون جنرال الکتریک را تاسیس کرد. برخلاف شایعات موجود ادیسون مخترع صندلى الکتریکى نبود. این صندلى توسط یکى از همکاران او به نام «هارولد پى براون» اختراع شد.

در سال 1891 ادیسون دستگاه «سینماتوگراف» یکى از مراحل ابتدایى تکامل دوربین فیلمبردارى را اختراع کرد. باید متذکر شویم که اختراعات ادیسون که فهرست آن پایانى ندارد، از جمله تلفن، تلگراف، میکروفون و لامپ الکتریکى در واقع تنها بهبود و تکامل کار دستگاه هاى اختراع شده پیشین بودند.

اما در وصف شخصیت ادیسون نیز باید اذعان کرد که او انسانى بسیار سخت کوش بود. ادیسون نه تنها یک پژوهشگر توانا بود، بلکه هنر او بیشتر در حیطه عرضه و فروش زیرکانه تولیدات جلوه گر مى شدند و متاسفانه در رقابت با دیگر شرکت هاى تولید و فروش اجناس مشابه، از هیچ تلاشى فروگذار نمى کرد. دعواهاى قضایى او در برابر شرکت هاى دیگر رقمى اعجاب برانگیز دارند.

 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

چهارشنبه 87 دی 11  3:41 عصر

ابونصرفارابی

بونصر فارابی بزرگ ترین فیلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فاریاب از نواحی خراسان بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشین بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصیل منطق و فلسفه یونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سریانی و یونانی تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه یونان به پایه ای رسید که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر دیگر هیچ کس را معلم نگفته اند.
فارابی در راه کسب دانش سختی بسیار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب می خواند و اغلب تا صبح بیدار می ماند. زندگی محدود و محقر او به خوابیدن کنار رودخانه ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می گذراند و شاگردان بسیار خویش را نیز همان جا تعلیم می داد. این محرومیت های مادی، اگرچه بیشتر در سال های جوانی بر او تحمیل شد اما پس از آن نیز وی با همه دانش و شهرت خویش، هم چنان ساده می زیست. نوشته اند که از سیف الدوله همدانی فاتح دمشق نیز، که او را گرامی می داشت، هر روز بیش از چهار درم که مبلغی بسیار ناچیز بود نمی پذیرفت.
سیف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که بواسط تهمت بد دینی از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد اندیش روزگار خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گویندگانی چون متنیی را پیرامون خود گرد آورد. متنیی پس از آن در دربار عضد الدوله دیلمی به مقام بزرگ و والایی رسید. اما زندگی محدود و محقر ابونصر در چنین روزگار بیشتر در نتیجه عدم اعتنای بزرگان به دانش و فلسفه بود. در این دوران تعصب در عقیده و تظاهر به دین داری در بین قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و اندیشیدن درباره حقیقت را تجمل و راحت جسمانی برتر می دانستند در تنگی و فشار می زیستند.
ابونصر فارابی فیلسوف بود اما برای گذراندن زندگی ناچار به طبیبی و مداوای بیماران می پرداخت. این راهی بود که بیشتر فلاسفه اسلامی در آن روزگار پیش می گرفتند. به همین جهت حتی تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکیم نیز می گویند، در حالی که حکیم در اصل به معنی فیلسوف و اندیشه ور است.
کتاب های فلسفه ای که تا زمان ابونصر فارابی ترجمه شده بود اغلب غلط بسیار داشت و قابل فهم

نبود. فارابی نخستین کسی است که با رنج بسیار آثار ارسطو و افلاطون را به طور کامل دریافت و در کتاب ها و رساله های خود به شرح و تفسیر و نقد آنها پرداخت. آشنایی دوباره جهان با آثار این فیلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابی است. وی، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بیشترین آثار باقی مانده از اوست، در همه علوم زمان خود سرآمد دیگران بود. طبیبی را نیک می دانست اما در روزگار رفاه بدان نمی پرداخت. در ستاره شناسی کتابی از او باقی است که بی پایه بودن پیش گویی منجمان را ثابت می کند و آنها را بی ارزش می شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سیاست نمودار اطلاع وسیع او درباره جوامع بشری است. مهم تر از همه کتابی است که وی درباره مدینه فاضله و شهر آرمانی فلاسفه نوشته است. وی در این کتاب که خود به چند بخش بسیار بزرگ و مهم تقسیم شده، با پیش بینی فلسفی و عارفانه نظریات خود را در باره جوامع انسانی بیان داشته است.
ابونصر فارابی در موسیقی نیز استادی بی نظیر بود. اختراع قانون را به او نسبت داده اند. او علاوه بر نوشتن رساله های متعدد درباره موسیقی و زبان شناسی، نوازنده ای ماهر بود. نوشته اند که وی در محضر سیف الدوله همدانی ابتدا خطای یک یک خوانندگان و نوازندگان مجلس را بازنمود، آنگاه از کیسه ای که در کمر داشت چند چوب درآورد و آنها را به هم پیوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ریخت و ترکیبی تازه فراهم بساخت و بزد. همه به گریه درآمدند. بار دیگر چوب ها را درهم ریخت و ترکیبی تازه فراهم آورد و ضربی دیگر آغاز کرد. همه حاضران حتی پرده داران و دربان ها نیز به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت.
ابونصر فارابی سعادت انسان را در ترک پیوندهای ظاهری و بستگی های مادی می دانست و معتقد بود که تنها کسی باید به فلسفه و علم روی آورد که از جهت اخلاقی سخت پاک و بی نیاز باشد. وی به تربیت نفسانی خویش و شاگردانش بسیار اهمیت می داد و در زندگی شخصی به جاه و جلال و نام و شهرت بی اعتنا بود. بی علاقه گی وی را به جمع آوری تالیفات خود ناشی از عظمت روحی او دانسته اند. با وجود این بیش از ??? رساله و کتاب از او به جای مانده که هریک در نوع خود بی نظیر است.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا خود را شاگرد مکتب فارابی خوانده و گفته است که تنها از طریق مطالعه رساله های ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافیزیک درک کند.
ابونصر فارابی در آثار متعدد فلسفی خود کوشیده است تا فلسفه را به معتقدات دینی مردم نزدیک کند، یا، به عبارت دیگر، معتقدات دینی را با اصول فلسفی از خرافه و توهم دور سازد. وی ثابت می کند

که مثلا در موضوع آغاز آفرینش، فلسفه از اخبار مذهبی دقیق تر و به توحید نزدیک تر است. افزون بر این، فارابی برای رواج فلسفه، که دانستن آن را مانند علوم دیگربرای همه مردم لازم می دانسته، کوشیده که آن را به زبان و اصطلاحات مذهبی نزدیک کند. این کار پس از او در اواسط قرن دهم میلادی به وسیله اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدد عملی گردید. اما عده ای نیز به شدت آن را مردود شمردند. امام محمد غزالی در کتاب خود بر رد فیلسوفان، ابونصر فارابی و ابوعلی سینا را به عنوان دو تن از بزرگ ترین فلاسفه برگزیده تا با رد عقاید ایشان به طور کلی فلسفه را نادرست جلوه دهد. این قبیل مباحث و درگیری های فکری نشان می دهد که فلاسفه در آن زمان تا چه حد ناچار از کناره گیری از مردم و تحمل فشارهای اجتماعی بوده اند.
ابونصر فارابی در هشتاد سالگی در دمشق درگذشت و با آن که بیش از تنی چند بر جنازه او نگریستند، مجموعه ای گران قدر از آثار خود را به زبان عربی بر جای گذاشت. اما نه عرب که فیلسوف و نابغه ای خراسانی و از جمله شخصیت های برجسته و کم نظیری است که آثار و افکارش اثری جهانی داشته است


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

جمعه 87 مرداد 18  5:53 عصر

سعدی

 
ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله
تولد ??? یا حدود ???
شیراز، ایران.
مرگ ??? یا ??? هجری قمری
شیراز، ایران.
زمینه فعالیت شاعر و نویسنده
گفتاورد
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند/داستانیست که بر هر سر بازاری هست


 

 
< type=text/java>
// if (window.showTocToggle) { var tocShowText = "نمایش"; var tocHideText = "نهفتن"; showTocToggle(); }
//]]>

 زندگینامه

سعدی در شیراز متولد شد. پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود[نیازمند منبع].

سعدی هنوز طفل بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب می‌رفت و مقدمات علوم را می‌آموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمدخوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاث الدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ???) سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید.[?] سعدی در حدود ??? یا ??? قمری از شیراز به مدرسه? نظامیه? بغداد رفت و در آنجا از آموزه‌های امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را «امام مرشد» می‌نامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهاب‌الدین سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت. معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (سال درگذشت ???) بوده‌است که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد.


پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای متنوعی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کرده‌است. در این که سعدی از چه سرزمین‌هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد و به حکایات خود سعدی هم نمی‌توان چندان اعتماد کرد و به نظر می‌رسد که بعضی از این سفرها داستان‌پردازی باشد (موحد ????، ص ??)، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است[نیازمند منبع] و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. سعدی در حدود ??? قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی(???-???) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج می‌داد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ? صفر ???) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی به پاس مهربانی‌های شاه سرودن بوستان را در سال ??? شروع نمود. و کتاب را در ده باب به نام اتابک ابوبکر بن سعدبن زنگی در قالب مثنوی سرود. هنوز یکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ??? دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در دیباچه گلستان می‌گوید. هنوز از گلستان بستان یقینی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد. [?]

 

 آرامگاه

 
آرامگاه سعدی شیراز.
آرامگاه سعدی شیراز.


سعدی در خانقاهی که اکنون آرامگاه اوست و در گذشته محل زندگی او بود، به خاک سپرده شد که در ? کیلومتری شمال شرقی شیراز، در دامنه کوه فهندژ، در انتهای خیابان بوستان و در کنار باغ دلگشا است. این مکان در ابتدا خانقاه شیخ بوده که وی اواخر عمرش را در آنجا می‌گذرانده و سپس در همانجا دفن شده‌است. برای اولین بار در قرن هفتم توسط خواجه شمس الدین محمد صاحبدیوانی وزیر معروف آباقاخان، مقبره‌ای بر فراز قبر سعدی ساخته شد. در سال ??? به حکم یعقوب ذوالقدر، حکمران فارس، خانقاه شیخ ویران گردید و اثری از آن باقب نماند. تا این که در سال ???? ه.ق. به دستور کریمخان زند، عمارتی ملوکانه از گچ و آجر بر فراز مزار شیخ بنا شد که شامل ? طبقه بود. طبقه پایین دارای راهرویی بود که پلکان طبقه دوم از آنجا شروع می‌شد. در دو طرف راهرو دو اطاق کرسی دار ساخته شده بود. در اطاقی که سمت شرق راهرو بود، قبر سعدی قرار داشت و معجری چوبی آن را احاطه کره بود. قسمت غربی راهرو نیز موازی قسمت شرقی، شامل دو اطاق می‌شد، که بعدها شوریده (فصیح الملک) شاعر نابینای شیرازی در اطاق غربی این قسمت دفن شد. طبقه بالای ساختمان نیز مانند طبقه زیرین بود، با این تفاوت که بر روی اطاق شرقی که قبر سعدی در آنجا بود، به احترام شیخ اطاقی ساخته نشده بود و سقف آن به اندازه دو طبقه ارتفاع داشت. بنای فعلی آرامگاه سعدی از طرف انجمن آثار ملی در سال ???? ه-ش با تلفیقی از معماری قدیم و جدید ایرانی در میان عمارتی هشت ضلعی با سقفی بلند و کاشیکاری ساخته شد. رو به روی این هشتی، ایوان زیبایی است که دری به آرامگاه دارد.[?]

 

 نمونه متون مسجع

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت?هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برون می آید مفرح ذات پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب

از دست و زبان که بر آید کز عهده شکرش بدرآید

[?]

 آثار

از سعدی آثار بسیاری در نظم و نثر مانده‌است:

  1. بوستان: کتابی‌است منظوم در اخلاق.
  2. گلستان: به نثر مسجع
  3. دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.

 بوستان

بوستان
بوستان

بوستان کتابی‌است منظوم در اخلاق در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعل) و چنانکه سعدی خود اشاره کرده‌است نظم آن را در ??? ه‍.ق. به پایان برده‌است. کتاب در ده باب تألیف و تقدیم به بوبکر بن سعد زنگی شده‌است. معلوم نیست خود شیخ آن را چه می‌نامیده‌است. در بعضی آثار قدیمی به آن نام سعدی‌نامه داده‌اند. بعدها به قرینه? نام کتاب دیگر سعدی (گلستان) نام بوستان را بر این کتاب نهادند. باب‌های آن از قرار زیر است:

  1. عقل و تدبیر و رای
  2. احسان
  3. عشق و مستی و شور
  4. تواضع
  5. رضا
  6. قناعت
  7. عالم تربیت
  8. شکر بر عافیت
  9. توبه و راه صواب
  10. مناجات و ختم کتاب

 گلستان

گلستان
گلستان

گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در هفت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت»، و «آداب صحبت» نوشته است.


 

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

جمعه 87 مرداد 18  3:4 عصر

                                                    فیزیک هسته ای چیست؟

فیزیک هسته ای چیست؟ 

در جهان همه چیز از اتم ساخته شده است. اتمهای مختلف در کنار هم قرار می‌گیرند و مولکولهای مختلف را تشکیل می‌دهند. هر اتمی که در طبیعت پیدا می‌شود، یکی از 92 نوع اتمی است که به نام عناصر طبیعی شناخته شده اند؛ پس هر چه روی زمین وجود دارد، از فلز، پلاستیک،لباس، شیشه گرفته تا مو و غیره، همه ترکیباتی از 92 عنصر طبیعی هستند.جدول تناوبی عناصر، فهرست عناصری است که می‌توان در طبیعت پیدا کرد به اضافه عناصری که به دست بشر ساخته شده است.

درون هر اتم می‌توان سه ذره ریز پیدا کرد: پروتون، نوترون و الکترون.

پروتونها در کنار هم قرار می‌گیرند و هسته اتم را تشکیل می‌دهند، در حالی که الکترونها به دور هسته می‌چرخند.

پروتون بار الکتریکی مثبت و الکترون بار الکتریکی منفی دارد و از آنجا که بارهای مخالف ، یکدیگر را جذب می‌کنند، پروتون و الکترون هم یکدیگر را جذب می‌کنند و همین نیرو، سبب پایدار ماندن الکترونها در حرکت به دور هسته می‌گردد. در اغلب حالت‌ها تعداد پروتونها و الکترونهای درون اتم یکسان است، بنابراین اتم درحالت عادی و طبیعی خنثی است.

نوترون، بار خنثی دارد و وظیفه اش در هسته، کنار هم نگاه داشتن پروتونهای هم بار است.می دانیم که ذرات با بار یکسان یکدیگر را دفع می‌کنند .در نتیجه وظیفه نوترونها این است که با فراهم آوردن شرایط بهتر، پروتونها را کنار هم نگاه دارند. ( این کار توسط نیروی هسته ای قوی صورت می‌گیرد )

تعداد پروتونهای هسته نوع اتم را مشخص می‌کند. برای مثال اگر 13 پروتون و 14 نوترون، یک هسته را تشکیل دهند و 13 الکترون هم به دور آن بچرخند، یک اتم آلومینیوم خواهید داشت و اگر یک میلیون میلیارد میلیارد اتم آلومینیوم را در کنار هم قرار دهید، آنگاه نزدیک به پنجاه گرم آلومینیوم خواهید داشت! همه آلومینیوم هایی که در طبیعت یافت می‌شوند،AL27 یا آلومینیوم 27 نامیده می‌شوند. عدد 27 نشان دهنده جرم اتمی است که مجموع تعداد پروتونها و نوترونهای هسته را نشان می‌دهد.

اگر یک اتم آلومینیوم را درون یک بطری قرار دهید و میلیونها سال بعد برگردید، باز هم همان اتم آلومینیوم را خواهید یافت. بنابراین آلومینیوم 27 یک اتم پایدار نامیده می‌شود.

بسیاری از اتمها در شکل های مختلفی وجود دارند. مثلاً مس دو شکل دارد: مس 63 که 70 درصد کل مس موجود در طبیعت است و مس 65 که 30 درصد بقیه را تشکیل می‌دهد. شکل های مختلف اتم، ایزوتوپ نامیده می‌شوند. هر دو اتم مس 63 و مس 65 دارای 29 پروتون هستند، ولی مس 63 دارای 34 نوترون و مس 65 دارای 36 نوترون است. هر دو ایزوتوپ خصوصیات یکسانی دارند و هر دو هم پایدارند.

 

اتمهای ناپایدار

تا اوایل قرن بیستم، تصور می‌شد تمامی اتم‌ها پایدار هستند، اما با کشف خاصیت پرتوزایی اورانیوم توسط بکرل مشخص شد برخی عناصر خاص دارای ایزوتوپ های رادیواکتیو هستند و برخی دیگر، تمام ایزوتوپ هایشان رادیواکتیو است.

رادیواکتیو بدان معنی است که هسته اتم از خود تشعشع ساطع می‌کند.

هیدورژن مثال خوبی از عنصری است که ایزوتوپ های متعددی دارد و فقط یکی از آنها رادیو اکتیو است.

هیدروژن طبیعی ( همان هیدروژنی که ما می‌شناسیم) در هسته خود دارای یک پروتون است و هیچ نوترونی ندارد. ( البته چون فقط یک پروتون درهسته وجود دارد نیازی به نوترون نیست ) ایزوتوپ دیگر هیدروژن، هیدروژن 2 یا دو تریوم است که یک پروتون و یک نوترون در هسته خود جای داده است. دوتریوم، فقط 015/0 درصد کل هیدروژن را تشکیل می‌دهد و در طبیعت بسیار کمیاب است، با این حال مانند هیدورژن طبیعی رفتار می‌کند. البته از یک جهت با آن تفاوت دارد و آن، سمی بودن دوتریوم در غلظت های بالاست. دوتریوم هم ایزوتوپ پایداری است، ولی ایزوتوپ بعدی که تریتیوم خوانده می‌شود، ناپایدار است.

تریتیوم که هیدروژن 3 نیز خوانده می‌شود، در هسته خود یک پروتون و دو نوترون دارد و طی یک واپاشی رادیواکتیو به هلیوم 3 تبدیل می‌شود. این بدان معنی است که اگر ظرفی پر از تریتیوم داشته باشید و آن را بگذارید و یک میلیون سال بعد برگردید، ظرف شما پر از هلیوم 3 است. هلیوم 3 از 2 پروتون و یک نوترون ساخته شده وعنصری پایدار است ).

 

در برخی عناصر مشخص، به طور طبیعی همه ایزوتوپ‌ها رادیواکتیو هستند.

اورانیوم بهترین مثال برای چنین عناصری است که علاوه بر رادیواکتیویته زیاد سنگین ترین عنصر رادیواکتیو هم هست که به طور طبیعی یافت می‌شود. علاوه بر آن، هشت عنصر رادیواکتیو طبیعی هم وجود دارند که عبارتند از پولوتونیوم، استا تین، رادون، فرانسیم، رادیوم، اکتینیوم، توریم و پروتاکتسینانیوم. عناصر سنگین تر از اورانیوم که به دست بشر در آزمایشگاه ساخته شده اند، همگی رادیواکتیو هستند.

 

واپاشی رادیو اکتیو

فیزیک هسته ای چیست؟

وحشت نکنید بر خلاف اسمش این فرایند بسیار ساده است! اتم یک ایزوتوپ رادیواکتیو طی یک واکنش خودبخودی به یک عنصر دیگر تبدیل می‌شود. این واپاشی معمولاً از سه راه زیر انجام می‌شود:

1- واپاشی آلفا

2- واپاشی بتا

3- شکافت خودبه خودی

توضیح تفاوت این سه راه کمی مشکل است اما بدون اینکه بدانید این سه راه چه فرقی با هم می‌کنند هم می‌توانید از ادامه مطلب سر در آورید!!

در این فرآیندها چهار نوع تابش رادیواکتیو مختلف تولید می‌شود:

1- پرتو آلفا

2- پرتو بتا

3- پرتو گاما

4- پرتوهای نوترون

برای اینکه بدانید چگونه، اینجا را بخوانید!

 

تابش های طبیعی خطرناک

درست است که واپاشی رادیواکتیو، یک فرآیند طبیعی است و عناصر رادیواکتیو هم بخشی از طبیعت هستند، ولی این تابش های رادیواکتیو برای موجودات زنده زیان بار هستند. ذرات پر انرژی آلفا، بتا، نوترونها، پرتوهای گاما و پرتوهای کیهانی، همگی به تابش های یون ساز معروفند، بدین معنی که بر همکنش آنها با اتم‌ها منجر به جداسازی الکترون‌ها از لایه ظرفیتشان می‌شود. از دست دادن الکترونها، مشکلات زیادی از جمله مرگ سلول‌ها و جهش های ژنتیکی را برای موجودات زنده به دنبال دارد. جالب است بدانید جهش ژنتیکی عامل بروز سرطان است.

درات آلفا، اندازه بزرگتری دارند و از این رو توانایی نفوذ زیادی در مواد ندارند، مثلاً حتی نمی توانند از یک ورق کاغذ عبور کنند. از این رو تا زمانی که در خارج بدن هستند تأثیری روی افراد ندارند. ولی اگر مواد غذایی آلوده به مواد تابنده ذرات آلفا بخورید، این ذرات می‌توانند آسیب مختصری درون بدن ایجاد کنند.

ذرات بتا توانایی نفوذ بیشتری دارند که البته آن هم خیلی زیاد نیست، ولی در صورت خورده شدن خطر بسیار بیشتری دارند. ذرات بتا را می‌توان با یک ورقه فویل آلومینویم یا پلکسی گلاس متوقف کرد.

پرتوهای گاما همانند اشعه X فقط با لایه های ضخیم سربی متوقف می‌شوند. نوترونها هم به دلیلی بی یار بودن، قدرت نفوذ بسیار بالایی دارند و فقط با لایه های بسیار ضخیم بتن یا مایعاتی چون آب و نفت متوقف می‌شوند. پرتوهای گاما و پرتوهای نوترون به دلیل همین قدرت نفوذ بالا می‌توانند اثرات بسیار وخیمی بر سلول های موجودات زنده بگذارند، تأثیراتی که گاه تا چند نسل ادامه خواهد داشت.


 
   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ