سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیای اطلاعات علمی
هرگاه بنده ای از امّت من برادرش را در راه خدابه لطفی بنوازد، خداوند، خدمتگزاران بهشت را به خدمتش در خواهد آورد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

نوشته شده توسط:   میلاد محمود آروین رضائ الان اختر  

جمعه 87 بهمن 18  1:19 عصر

زندگی نامه پروین اعتصامی

 

پروین اعتصامی در سال
1285 هجری شمسی در خانواده ای دانش پرور و اهل قلم به دنیا آمد . در دوران کودکی،
زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمین خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در
مدرسه آمریکاییها فراگرفت.
ذوق سرشار و وجدان بیدار پروین با آشناییش به فنون ادب درهم آمیخت و وی را در زمان
حیات کوتاه خود به جایگاه بلندی رساند.
دیوان پروین ، شامل 248 قطعه شعر می باشد که 65 قطعه از آن به صورت مناظره می
باشد، که به شیوه ای هنرمندانه به پند و اندرز و شرح پریشانی مستمندان و انتقاد از
عالمان بی عمل می باشد.

مناظره میان گل و
گیاه ، نخ و سوزن ، سیر و پیاز ، مور و مار، دیگ و تاوه ، مست و هشیار .....که با
طنزی لطیف همراه است ، گویای اشاراتی است واضح و روشن که وی در آن ها به ترسیم
فساد و تزویر اجتماع زمان خود می پردازد. بنابراین شعر پروین از برجسته ترین نمونه
های شعر تعلیمی به حساب می آید.

پروین رمز عظمت و
بزرگی انسان را در گرو تربیت یافتن در دامان مادر می داند و می گوید:

اگر افلاطن و سقراط
بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت ،
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.

پروین زنی صریح
اللهجه و صادق بود که اعتقاد داشت باید از سر جان به جانبداری از حقیقت برخاست و
سخن حق را به هر قیمتی به زبان جاری کرد :

وقت سخن مترس و بگو
آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام!

پروین پادشاهان را به
گرگهایی تشبیه نموده که لباس شبان بر تن کرده اند و در جایی از زبان پیرزنی
می گوید:
ما را به چوب و رخت شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست!

پروین در سال 1320
هجری شمسی دیده از جهان فروبست.

 

 

تیمار خوار

گفت ماهیخوار با ماهی ز دور

خردی و ضعف تو از رنج شناست

اندرین آب گل آلود، ای عجب

وقت آن آمد که تدبیری کنی

ما بساط از فتنه ایمن کرده ایم

هیچ گه ما را غم صیاد نیست

گر بیایی در جوار ما دمی

نیم روزی گر شوی مهمان ما

نه تپیدن هست و نه تاب و تبی

دامها بینم براه تو نهان

تا به ها و شعله ها در انتظار

گر نمی خواهی در آتش سوختن

گر سوی خشکی کنی با ما سفر

گر ببینی ان هوا و آن نسیم

گفت از ما با تو هر کس گشت
دوست

گر که هر مطلوب را طالب شویم

چشمه نور است این آب سیاه

خانه هر کس برای او سزاست

گر به جوی و برکه لای و گل
خوریم

جنس ما را نسبتی با خاک نیست

آب و رنگ ما ز آب افزوده اند

گر ز سطح آب بالاتر شویم

قرنها گشتیم این جا فوج فوج

لیک از بد خواه. ما را ترسهاست

بس که بد کار و جفاجو دیده ایم

بره گان را ترس می باید ز گرگ

با عدوی خود، مرا خویشی نبود

تا بود پایی، چرا مانم ز راه

گر به چنگ دام ایام اوفتم

گر به دیگ اندر، بسوزم زار زار

تو برای صید ماهی آمدی

که چه می خواهی ازین دریای شور

این نه راه زندگی، راه فناست

تا به سر گشته باشی روز و شب

در سرای عمر تعمیری کنی

صد هزاران شمع، روشن کرده ایم

انده طوفان وسیل و باد نیست

بینی از اندیشه خالی عالمی

غرق گردی در یم احسان ما

نه غم صبحی، نه پروای شبی

رفتنت باشد همان، مردن همان

که تو یک روزی بسوزی در شرار

بایدت اندرز ما آموختن

بر نگردی جانب دریا دگر

بشکنی این عهد و پیوند قدیم

تو به دست دوستی، کندیش پوست

با چه نیرو بر هوی غالب شویم

تو نکردی چون خریداران نگاه

بهر ماهی، خوشتراز دریا کجاست

به که از جور تو مخون دل خوریم

پیش ماهی، سیل وحشتناک نیست

خلقت ما را چنین فرمودند

زاتش بیداد، خاکستر شویم

می نترسیدیم از طوفان و موج

ترس جان، آموزگار درسهاست

از بدیهای جهان ترسیده ایم

گردد از این درس، هر خردی بزرگ

دعوت تو جز بداندیشی نبود

تا بود چشمی، چرا افتم به چاه

به که با دست تو در دام اوفتم

بهتر است آن شعله زین گرد و
غبار

کی برای خیر خواهی آمدی


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ